یسنا چابکیسنا چابک، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

یسنا بهترین نت زندگیه ما

محرم 93

امسال دومین سال محرمه شماست گلم تقریبا هر شب رفتیم بیرون هیت های مختلفی  رفتیم تو عذاداری امام حسین شرکت کردیم منم نذر داشتم برات 10روز سبز پوشوندم بهت. حتی امسالمراسم شیر خوارگان علی اصغر هم رفتیم باهم. ...
17 آبان 1393

اولین آتلیه دخملم

از همون روزای اول میخواشتیم ببریم آتلیه اما گفتن فلش برای بچه زیر 6ماه ضرره به چشمات ضرر داشت به همین خاطر عید که شمال بودیم دایی کاوه برد آتلیه دوستش آتلیه کودک هم داشت که با هم عکس گرفتیم مثل خانوما نگاه میکردی و عکس میگرفت ازت عکاس ...
14 آبان 1393

اولین شب یلدای شما

اولین شب یلدای سال 92بود ما چون کسی رو نداریم میایم هر سال خونه مامانی اینا پریا هم که نامزد بود عمو علی اومد اینجا و براش وسایل آورده بود کلی خوش گذشت بهمون خوردیمو خندیدیم و شما هم یسنا جون مامان بازی کردی  تقریبا 4ماهه بودی سرو صدا در میاری از خودت
14 آبان 1393

اولین پارک رفتنت

عزیز دلم قبلا چند بار پارک برده بودمت برای قدم زدن اما امروز که از مراسم شیر خوارگان علی اصغر بر میگشتیم هوا آفتابی بود به بابا امین پیشنهاد دادم بریم پارک تورو سوار تاب کردمت خیلی خوشحال بودی ذوق میکردی تاب تاب عباسی میخوندی موقع اومدن اصلا دوست نداشتی بیای
14 آبان 1393

اولین مرواریدات

یسنا گلی توی 9ماهگی میخوای دندون در بیاری بلا خره تو تاریخ31/1/93 لثه هات ترکید و تیزی دندونت زد بیرون که کلی اذیت شدی و حال نداشتی چند روز بود تب میکردی.
9 آبان 1393

تولد یکسالگی

تولد ت مبارک  یکی یدونه مامان وبابا تولد رو انداختیم جمعه 24مرداد 93چون مامانی اینا رفته بودن سنندج مسافرت با بابا امین رفتیم وسایل برای تولد خریدیم کیک سفارش دادیم ولی اونی که میخواستم نشد خوب در نیاورده بود کیکتو کلی با امیر علی و امیر محمد بازی کردین با بادکنکا عصر هم که همه رفتم خسته بودی شیر خوردی یه ساعت لالا کردی خیلی ناز شده بودی بوس بوس  
9 آبان 1393

اولین مسافرت

فرشته کوچولوی من بعد از تقریبا48روز  از تبریز رفتیم شمال خونه مادرجون 42روز ایناهم اونجا بودیم دوتایی باهم تا حسابی من بچه داری رو یاد بگیرمفامیلا اومدن دیدنم با دوستام البته اومده بودن شمارو ببینن گل خانم.گاهی وقتا شبا دیر میخوابی صبحا زود بیدار میشی خلاصه هنوز روزو شبو یاد نگرفتی یه بارم احساس کردم سرما خوردی با بایی و دایی کاوه بردیمت دکتر که گفت چیزی نیست زود خوب شدی .    
9 آبان 1393

اولین پارک رفتنت

اولین بار امروز بود از مراسم شیر خوارگان علی اصغر برمی گشتیم چون ظهر هوا خوب بود آفتابی بود بردیمت پارک محلمون تازه درست کردن تورو سوار تاب کردم اونقدر خوشحال بودی میخندیدی از خوشحالی زبونتو میآوردی بیرون  میخوندی تا تا عبببببببببببباسسسسسسسسسسسییییییی خوا مامان بابا (یعنی تاب تاب عباسی خدا یسنارو نندازی اگه خواستی بندازی بغل مامان بندازی بغل بابا بندازی) من از تو بیشتر خوشحال بودم فدات بشم خیلیناز بازی میکردی چند بارم سور سوره سوارت کردم بعد رفتیم خونه با بابا امین ...
9 آبان 1393